هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

تب و تاب مسافرت

وروجک شیطون مادر سلام خدا رو شکر این ماه هم همه چیز به خوبی پیش رفت و 300 گرم به وزنت اضافه شد و هزار ماشاءالله جواب آزمایش خونت هم نرمال بود و آقای دکتر حسابی خیالم رو راحت کرد و بهم گفت که کارم رو دارم خوب انجام می دم. روز یکشنبه رفتیم آزمایشگاه و آزمایش خون و ادراری که دکتر برای این ماه نوشته بود رو انجام دادیم ولی متأسفانه آزمایش ادرارت عودت داده شد چون نمونه به خوبی نتونستم ازت بگیرم و پر از باکتری بود. ان شاء الله بعد از اینکه از تهران برگشتیم دوباره ازت نمونه می گیریم... خلاصه امروز جواب آزمایش خونت اماده شده بود و رفتیم پیش دکتر و بقیه مطالب... این هم عکسی که موقع نمونه گیری بابا مهدی ازت انداخت... قربونت برم که صبوری و موقع درد ...
20 آذر 1392

قرعه کشی جام جهانی 2014 برزیل

هانیای نازنینم سلام الان  که دارم برات می نویسم پخش مستقیم قرعه کشی جام جهانی 2014 برزیل و بابا مهدی نشسته پای تلویزیون و هر چی بهش می گم تلویزیون رو کم کنه گوشش بدهکار نیست که نیست... شما هم که بعد از کلی شیطنت و ورجه وورجه رضایت دادی بگیری بخوابی تا من یه استراحتی بکنم و یه ساعت دیگه بریم خونه خاله آناهیتا دیدن نی نی قشنگش که تازه به دنیا اومده و اسم قشنگ آروشا رو براش انتخاب کردن... این چند روزه اتفاقات خوبی برامون افتاده... پریشب کلی مهمون داشتیم. خاله اورانوس و دخترای گلش (خاله مونا و اریکا) و همسر مهربون و دوست داشتنیش عمو محسن، خاله نسرین و عمو رضا، عمو فرهاد و زهرا جون و گلسای عزیزم، مامان عزیز، مامان جون و بابا جون و خودمون...
16 آذر 1392

خونه نشینی مامان آرزو

دختر 10 درصد محترمم سلام  دیدی بالاخره خونه نشینم کردی؟ آخه مگه من چی کار کرده بودم که سر ناسازگاری داشتی؟خیالت راحت شد؟ مگه نمی دونی چی شده؟ بذار واست تعریف کنم... هانیای گلم، دو ماه از روزی که برگشته بودم سر کار می گذشت و به خیال خودم هر روز اوضاع بهتر می شد. فکر میکردم داری به شرایط زندگیمون عادت می کنی ولی زهی خیال باطل... نمی دونستم انقدر وابستم هستی که داره بهت سخت میگذره... هر وقت زنگ می زدم خونه یا صدای نق زدنات می اومد یا داشتی گریه میکردی... شانس بد من فقط از دست خودم غذا میخوری و اوضاع صبحونه و نهارت هم معلوم نبود، با درنظر گرفتن تمام این شرایط و بعد از کلی کلنجار رفتن با دلم، تصمیم گرفتم مثل مادرای فداکار بشینم توی خونه ...
9 آذر 1392

پایان ده ماهگی هانیا

ستاره قشنگ مادر سلام مبارک مبارک مبارک امروز دخترم ده ماهگیشو تموم کرد و وارد یازدهمین ماه از زندگی قشنگش شده. امیدوارم یه روزی برسه تا یازده سالگیتو تبریک بگم یاس خوشبوی من ... هانیای عزیزم دیگه کم کم هوا داره سرد می شه و چهره شهرمون زمستونی... یه چند روزی هست که فرصت نوشتن نداشتم و عذاب وجدان داشت خفه ام می کرد. البته واقعیتشو بخوای سوژه ای هم نبود ولی دیشب خدا یه موضوعی رو سوژه قرار داد تا هم حالمون رو بگیره و هم بهم حالی کنه انقدر نگو اتفاقی نیفتاده واسه نوشتن و اون هم چیزی نبود جز زلزله... بذار اول اینو بگم که دایی فرشید یه دو روزی مهمونمون بود و خیلی زود رفت ولی همین هم غنیمت بود. خوش گذشت و کمی هم روحیه مون عوض شد ولی مثل همیش...
2 آذر 1392
1